زمینههای فرهنگی- ادبی چلنگری (آهنگری سنتی)
واژهها، اشعار، افسانهها، حکایات و مثلها پیرامون آهنگری سنتی
شاعران بسیاری در اشعار خود، اغلب با کنایه و استعاره به آهن و فولاد و … و همچنین شاخههایی از فلزکاری سنتی ازقبیل آهنگری و … اشاره کردهاند. در اینجا، گزیدههایی از اشعار، مثلها و سایر اشارات فرهنگی و ادبی مربوط به این زمینهها بیان میشود:
نظامی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش ۸۲، سرودگفتن نکیسا از زبان شیرین
وگرنه من کیم کز حصن فولاد ……… چراغی را برون آرم بدین باد
وحشی، گزیده اشعار، قصاید، قصیده شماره ۲۷، در ستایش میرمیران
عزمت آنجا که شده در مدد ناصیه صلب ……… ریشه در آهن و فولاد فرو برده نهال
وحشی، گزیده اشعار، قطعات شماره ۱۴، سپهر مرتبه، بکتاش بیگ
نشان خاتم انگشت امر نافذ تو ……… به سان موم پذیرند آهن و فولاد
منوچهری، دیوان اشعار، قصاید و قطعات، شماره ۷۵، در وصف اسب و مدح شهریار
تیزچشم، آهن جگر، فولاد دل، کیمخت لب ……… سیم دندان، چاه بینی، ناوه کام و لوح روی
اوحدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۳۸۹
زخم تیر غمزهی آهن شکافت را هدف ……… سینهای میباید از فولاد، یا سنگ، ای پسر
جامی، هفت اورنگ، سلامان و ابسال، بخش ۶، تدبیر کردن حکیم در ولادت فرزند پس از نکوهش شهوت و زن
پنجه اش داده شکست سیم ناب ……… دست هر فولادباز و داده تاب
ابوسعید ابوالخیر، رباعیات، رباعی شماره ۵۶۴
گر سقف سپهر گردد آیینۀ چین ور ……… تختهی فولاد شود روی زمین
باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۲۳،
بسازم خنجری نیشش ز فولاد ……… زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
عبید زاکانی، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۱۴، در مدح شاه شیخ ابواسحاق گوید
مهابتیست سر تیغ ابدارش را ……… که از صلابت او آب میشود فولاد
عطار، خسرونامه، نامه نوشتن گل به خسرو در فراق و ناخوشی
نبینی گرد او گر باد گردی ……… بسایی گر همه فولاد گردی
اقبال لاهوری، جاویدنامه، نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود
هم سپاهی هم سپه گر هم امیر ……… با عدو فولاد و با یاران حریر
بیدل دهلوی، غزلیات، غزل شمارهی ۴۶۷
سنگی به جگر بسته ام از سختی ایام ……… آیینهام و جوهر فولاد من این است
نیمایوشیج، مجموعه اشعار، دل فولادم
فکر می کردم در ره چه عبث
می تواند گذرش باشد هر رهگذر
باشد او را دل فولاد اگر
و برد سهل نظر در بد و خوب که هست …
فردوسی، شاهنامه، هوشنگ، بخش ۱
نخستین یکی گوهر آمد به جنگ ……… به آتش ز آهن جدا کرد سنگ
فردوسی، شاهنامه، هوشنگ، بخش ۳
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد ……… از آهنگری اره و تیشه کرد
فردوسی، شاهنامه، جمشید، بخش ۱
به فر کیی نرم کرد آهنا ……… چو خود و زره کرد و چه جوشنا
فردوسی، شاهنامه، پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران، بخش ۱۱
سوی رستم آمد چو کوهی سیاه ……… از آهنش ساعد ز آهن کلاه
فردوسی، شاهنامه، داستان سیاوش، بخش ۱۰
سیاوش سپر خواست گیلی چهار ……… دو چوبین و دو ز آهن آبدار
فردوسی، شاهنامه، داستان سیاوش، بخش ۲۰
نخست اندر آمد به گرز گران ……… همی کوفت چون پتک آهنگران
فردوسی، شاهنامه، پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود، بخش ۲۷
بکردند چاک آهن بر و جوشنش ……… به شمشیر شد پاره پاره تنش
فردوسی، شاهنامه، داستان رستم و اسفندیار، بخش ۳
ببستی تن من به بند گران ……… ستونها و مسمار آهنگران
فردوسی، شاهنامه، داستان رستم و اسفندیار، بخش ۱۷
بیاورد جاماسپ آهنگران ……… که ما را گشاید ز بند گران
فردوسی، شاهنامه، پادشاهی اسکندر، بخش ۱۲
به سوزن نگه کرد شاه جهان ……… بیاورد آهنگران را نهان
فردوسی، شاهنامه، پادشاهی اسکندر، بخش ۱۷
یکی انجمن کرد ز آهنگران ……… هر آنکس که استاد بود اندران
فردوسی
سر سروران زیر گرز گران ……… چو سندان بد و پتک آهنگران
فردوسی،
به پیش آوریدند آهنگران ……… غل و بند وزنجیرهای گران
فردوسی،
بفرمای آهنگر آرند چند ……… ز پای من اکنون بسایند بن
فردوسی،
چنانش بکوبم بگرز گران ……… که فولاد کوبند آهنگران
فردوسی، شاهنامه، پادشاهی اردشیر، بخش ۱۳
اگر ز آهنی چرخ بگدازدت ……… چو گشتی کهن نیز ننوازدت
حافظ، غزلیات، غزل شماره ۳۸۹
تنت در جامه چون در جام باده ……… دلت در سینه چون در سیم آهن
حافظ، غزلیات، غزل شماره ۴۸۵
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز ……… ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۱۳
از گلشکر مقصود ما لطف حقست و بود ما ……… ای بود ما آهن صفت وی لطف حق آهن ربا
مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۴۲۰
چون چنین است صنم پند مده عاشق را ……… آهن سرد چه کوبی که وی از پند گذشت
مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۹۸۵
آهنی کانتظار صیقل کرد ……… روی را صاف و بی غبار کند
مولوی، دیوان شمس، غزلیات، غزل شماره ۱۱۵۸
نی برای خباز و آهنگر ……… نی برای درودگر و عطار
نظامی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش ۱۱، در پژوهش این کتاب
نخست آهنگری با تیغ بنمای ……… پس آنگه صیقلی را کارفرمای
نظامی، خمسه، خسرو و شیرین، بخش ۶۳، رسیدن نامه شیرین به خسرو
به شیرین چند چربیها فرستاد ……… به روغن نرم کرد آهن ز پولاد
نظامی، خمسه، لیلی و مجنون، بخش ۱۷ – پند دادن پدر مجنون را
بنشین وز دل رها کن این درد ……… آن به که نکوبی آهن سرد
سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل ۱۴۴
درد دل با سنگ دل گفتن چه سود ……… باد سردی میدمم در آهنت
سعدی، بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رای، گفتار اندر نکوکاری و بدکاری و عاقبت آنها
غلط گفتم ای یار شایسته روی ……… که نفع است در آهن و سنگ و روی
پروین اعتصامی، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۲۳
کاخ دل جویی از کوی تن مسکین ……… شمش زر خواهی از کورهی آهنگر
پروین اعتصامی، دیوان اشعار، مثنویات، تمثیلات و مقطعات، شاهد و شمع
تا فروزنده شود زیب و زرت جان ……… ز روی و دل از آهن کردم
عطار، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۳۰۷
سختدل آهن نه بر آتش نگر ……… تا چگونه سرخ رویش می کند
وحشی، گزیده اشعار، غزلیات، غزل ۲۶۷
گر آهن بگداخته در بوتهی ما ریخت ……… گشتیم سراپا لب و چون آب کشیدیم
وحشی، خلد برین، حکایت
چند به این باد به سر می بری ……… نیستی آخر دم آهنگری
رودکی، قصاید و قطعات، شماره ۴
چرا جویی وفا از بی وفایی؟ ……… چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟
ناصرخسرو، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۱۵۸
آتشم ار آهن و روئی وگر ……… آب شوی آب تو را آهنم
منوچهری، دیوان اشعار، قصاید و قطعات، شماره ۴۸، در مدح منوچهربن قابوس
چو سندان آهنگران گشته یخ ……… چو آهنگران ابر مازندران
فرخی سیستانی، گزیده اشعار، قصاید، قصیده شماره ۶، در مدح امیر ابو یعقوب عضد الدوله یوسف بن ناصرالدین
شمشیر تو پشت سپه شاه جهان را ……… از آهن و از روی بر آورده جداریست
فرخی سیستانی، گزیده اشعار، قصاید، قصیده شماره ۱۵، در تهنیت جشن سده و مدح وزیر
از پی او تا ببرد خلق بدخواهان او ……… آهن اندر کان، بیآهنگر همی خنجر شود
خاقانی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۳۴
بس که شدم کوفته در آتش اندوه ……… گوئی مردم نیم که آهن و رویم
خاقانی، دیوان اشعار، قصاید، شماره ۲۴، در تحسر و تالم از مرگ کافی افدین عمربن عثمان عموی خود گوید
گرم است دمم چون نفس کورهی آهن ……… تنگ است دلم چون دهن کورۀ سیماب
مسعود سعد سلمان، گزیده اشعار، قصاید، قصیده شماره ۲۶، در عصر خزانها بهار کرده
این آهن در کوره مانده بوده ……… بر پای منش چرخ مار کرده
انوری، دیوان اشعار، قصاید، قصیده شماره ۶، در مدح عمادالدین فیروز شاه
در گاز به امید قبول تو کند خوش ……… آهن الم پتک و خراشیدن سان را
اوحدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۹۰
وقت صبح آهنگران باد ز آب پیچ پیچ ……… بیگنه زنجیر بر پای چنار آنداختند
اوحدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۳۳۸
هر دلی کان نشود نرم بسوز غم تو ……… نه دلست آن، مگر از آهن و رو کرده بود
عراقی، عشاقنامه، آغاز کتاب، اندر جوهر انسان
جان چو با نور همنشین باشد ……… آهن از آتش آتشین باشد
صائب تبریزی، گزیده اشعار، غزلیات، غزل شماره ۱۶۵
چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟ ……… پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده
شیخ محمود شبستری، گلشن راز، بخش ۲۸، تمثیل در بیان نسبت عقل با شهود
بسان آتش اندر سنگ و آهن ……… نهاده است ایزد اندر جان و در تن
اوحدی، جام جم، ذبابهی این فصل در سری چند مرموز
نه فلز و جواهر کانی ……… آشکارای آن و پنهانی
آهن و آهنگری در ادبیات و فرهنگ عامیانه
مَثل: از کوره دررفتن
این مثل در مورد افرادی بهکار میرود که سخت خشمگین میشوند و حالتی غیرارادی و دور از عقل و منطق به آنها دست میدهد. در چنین مواقعی، چهرهی اشخاص پرچین و سرخگونه میشود، رگهای پیشانی و شقیقه ورم میکند. فریادهای هولناک میکشند و اعمال و رفتاری جنونآمیز از آنها سرمیزند.
برای گداختن آهن باید درجهی حرارت کوره آهنگری را تدریجأ بالا ببرند تا آهنِ سرد بهتدریج گداخته و مذاب گردد، زیرا بعضی از آهنها چنانچه در معرض حرارت شدید و چندصد درجه قرار گیرند، سخت گداخته میشوند و با صداهای مهیبی منفجر شده از کوره درمیروند و به خارج پرتاب میشوند. افراد سریعالتأثر و عصبی مزاج اگر در مقابل حوادث غیرمترقبه قرار گیرند، آتش خشم و غضبشان چنان زبانه میکشد که بهمثابه همان آهن گداخته از کورهی اعتدال خارج میشوند و اعمالی غیرمنتظره از آنها سرمیزند.
مَثل: آهنگری کاری ندارد: پهنش کنی بیل میشه، دُمش را بکشی، میل میشه.
این مثل، برای کنایهزدن به آدمهای تنبل، ناتوان و بیهنری که ارزش کار و هنر دیگران را نادیده میگیرند، بهکار میرود.
آوردهاند پیرزنی بود که تنها یک پسر داشت. سالها بود که شوهرش مرده بود و پیرزن تمام زندگی خودش را گذاشته بود تا پسرش را به خوبی بزرگ کند. اما از آنجا که پسرش یکی یکدانه بود، بسیار لوس و تنبل بار آمده بود. همسایهها همیشه به پیرزن میگفتند: کمتر پسرت را لوس کن. او دیگر بزرگ شده و بهتر است او را دنبال کار و کاسبی بفرستی تا نان درآوردن را یاد بگیرد. پیرزن که دلش نمی خواست پسرش تنبل و بیکاره باشد، یک روز دست پسرش را گرفت، به دکان آهنگری برد و از آهنگر خواهش کرد که پسرش را بهعنوان شاگرد قبول کند و به او آهنگری بیاموزد. آهنگر که پسرک و مادرش را میشناخت و دلش میخواست به آنها کمک کند، پذیرفت. از فردای آن روز، پسرک لباس کار پوشید و به دکان آهنگر رفت. روز اول کارش به آب و جارو گذشت. روز دوم، آهنگر به او یاد داد که آهن داغ شده را از کوره بیرون بیاورد. پسرک تاب مقاومت دربرابر آتش داغ کوره را نداشت. یکبار که این کار را کرد، دست از کار کشید و رفت و گوشهای نشست. هرچه استاد کارش به او گفت: که پتک بزن یا آهن را توی کوره آتش بکن، گوش نکرد و گفت: من با نگاهکردن هم میتوانم چیزهای لازم را یاد بگیرم. استاد آهنگر به این امید که پسرک به کار آهنگری علاقهمند شود، زیاد سر به سرش نگذاشت و به او سخت نگرفت. دو سه روز همینطور گذشت. یک روز استاد آهنگر منتظر بود که پسرک به سر کارش بیاید، اما هرچه انتظار کشید از او خبری نشد. مدتی صبر کرد و به تنهایی کارهای کارگاهش را پیش برد، اما کمکم نگران شد و با خود گفت: نکند بلایی به سر پسرک آمده باشد، بهتر است پرسوجو کنم و ببینم امروز کجا رفته است.
با این فکر، استاد آهنگر یک نفر را به در خانه پیرزن فرستاد و پیغام داد که پسرت امروز به سر کار نیامده است، اگر بیمار شده یا کاری برایش پیش آمده، خبرم کنید که نگرانش نباشم. قاصدی که استاد آهنگر فرستاده بود، ساعتی بعد همراه پیرزن برگشت. وقتی آهنگر دید که پیرزن نگران نیست و در چهره اش از ناراحتی خبری نیست، خیالش راحت شد. پیرزن گفت: دست شما درد نکند استاد. نمی دانم چطور از زحمات شما تشکر کنم. پسرم به من گفته که کاملا ً آهنگری را یاد گرفته و دیگر احتیاجی به این ندارد که به کارگاه شما بیاید. درست است که او باهوش است، اما شما هم استاد خوبی هستید.
آهنگر که بسیار متعجب شده بود، گفت: پسر شما آهنگری را در همین دو سه روز شاگردی یاد گرفته؟! به حق چیزهای نشنیده، من سی سال است که آهنگرم، اما هنوز همه فوت و فنهای آهنگری را یاد نگرفته ام. پیرزن گفت: گفتم که بچه من، پسر باهوشی است. میگوید: آهنگری کاری ندارد، آهن را توی کوره میگذاری تا داغ شود، وقتی داغ شد، آن را از کوره درمیآوری و با چکش به سرش میکوبی، اگر دمش را دراز کنی میلههای آهنی میشود، اگر پهنش بکنی بیل درست میشود.
آهنگر قاه قاه خندید و گفت: بارک الله به این پسر! اسفند برایش توی آتش بریز که خدای نکرده او را چشم نزنند. او نه تنها خودش آهنگری را یاد گرفته، بلکه به شما هم که پیرزن هستی، فوت و فن آهنگری را یاد داده. پیرزن فهمید که پسرش چیزی یاد نگرفته و تنبلی و سختی کار، باعث شده است که به سر کار نیاید.
مَثَل: خرس را به آهنگری واداشتهاند.
هنگامی که کار مهمی به آدمی ناتوان و ابله سپرده شود، این مثل را بهکار میبرند.
نقل کرده اند که در ایام قدیم، آهنگری بود که در کارگاه آهنگریش به تنهایی کار میکرد. کارش زیاد بود، اما هیچ کس حاضر نبود شاگردش بشود و به او کمک کند. کار آهنگری کار سختی بود، مخصوصاً وقتی هوا گرم میشد، کار کردن با کوره داغ آهنگری و آهن گداخته، کار هر کسی نبود. آهنگر حتی حاضر بود دو سه برابر دیگران به شاگردی که برایش کار کند، اجرت بدهد. اما باز هم کسی پیدا نمی شد که شاگرد او بشود. یک روز که آهنگر برای کاری از شهر خارج شده بود، خرسی را دید که زیر سایه درختی خوابیده است. با دیدن خرس، فکری به ذهنش خطور کرد و با خود گفت: “حالا که کسی شاگرد من نمی شود، چطور است این خرس قوی هیکل را با خودم به شهر ببرم و وادارش کنم که با من آهنگری کند ؟ ” آهنگر با این نقشه، طنابی به گردن خرس انداخت و او را دنبال خودش به شهر برد. غذایی به خرس گرسنه داد و یک راست آن را به کارگاه آهنگری برد. از آن روز به بعد،آهنگر دربرابر چشمهای خرس، آهنگری میکرد و سعی میکرد چکش زدن و آهن کوبیدن را به خرس یاد دهد. آهنگر هرچه بیشتر سعی میکرد، کمتر نتیجه میگرفت و کم کم امیدش را به آهنگر شدن خرس از دست میداد. مهمتر اینکه مردم و همسایهها فهمیده بودند که آهنگر قصد آموزش آهنگری به یک خرس را دارد، او را مسخره میکردند و با این کار، غمی به غمهای او میافزودند. دوستانش هم از دوستی خاله خرسه حرف میزدند و میگفتند دست از این کار بردارد. آهنگر که دیگر از کنایههای مردم و کودن بودن خرس به ستوه آمده بود، میخواست کارگاه و خانه و مردم شهر و خرس را رها کند و از ناراحتی سر به کوه و بیابان بگذارد. اما یکباره تصمیمی گرفت که کار و بارش را دگرگون کرد. آهنگر از روز بعد، خروس و گوسفندی را هم به کارگاهش آورد و کنار خرس نگه داشت.
روز اول به خروس دانه مفصلی داد و با صدای بلند گفت خوب بخور که از فردا باید آهنگری کنی. خروس هرچه دانه برایش ریخته بود، خورد. فردا آهنگر باز هم کمی دانه به خروس داد و گفت این چکش را بگیر و آهنگری کن. خروس دانهها را یکی یکی از زمین برچید و راه افتاد. آهنگر وانمود کرد که از بی اعتنایی خروس، عصبانی شده است. خروس را گرفت و در جلو چشم خرس و گوسفند، سرش را برید، پرهایش را کَند و توی کوره آهنگری کبابش کرد و خورد. بعد هم گفت هرکس به حرفم گوش نکند، به همین بلا گرفتار خواهد شد. روز بعد، آهنگر علوفه زیادی به گوسفند داد. بعد چکش آهنگری را نزد گوسفند برد و گفت بیا امروز نوبت توست. چکش را بگیر و به من کمک کن. گوسفند که زبان آدمیزاد را نمی فهمید، بع بع کرد و به خوردن آب و علوفه مشغول شد. آهنگر در مقابل دیدگان خرس، سر گوسفند را هم برید. پوستش را کَند و داخل کوره آهنگری کبابش کرد و مشغول خوردن گوشت گوسفند شد. روز بعد، آهنگر کمی غذا به خرس داد و گفت غذایت را خوردی، چکش را بردار و به من کمک کن. خرس تیز تیز غذایش را خورد و پیش از آنکه آهنگر به او تذکر بدهد، چکش را برداشت و کنار آهنگر ایستاد. آهنگر آهن گداختهای را از کوره بیرون آورد و مشغول کوبیدن چکش بر آهن گداخته شد. خرس هم از ترس جان با ضربههای محکم چکش، آهن گداخته را صاف کرد و بهتر از آنچه آهنگر انتظارش را داشت، به آهنگری پرداخت. بعد از آن، همه کسانی که آهنگر را به خاطر همکاری خواستن از خرس، مسخره میکردند، یکی یکی از جلوی کارگاه آهنگری عبور میکردند تا آهنگری کردن خرس را تماشا کنند.
مَثل: صد پتك زرگر، يك پتك آهنگر!
مَثل: آهن سرد کوبيدن کنایه از انجام کار بيحاصل و بيهوده
تعبیر دیدن فلزات در خواب
ابن سیرین میگوید: اگر کسی در خواب ببیند مس دارد و مال اوست، به قدر و اندازهی آن مال بهدست میآورد. کرمانی میگوید: ظرف مسی و آفتابه در خواب، نشانهی خدمتکار خانه است و چراغ و نظایر آنها، نشانهی صاحبخانه است. اگر ببیند مس ذوب و صاف میکرد، مشکلی بهدست او حل میشود و بعضی میگویند مال حلال بهدست میآورد.
علامه مجلسی میگوید: اگر کسی مس و روی و قلع به خواب دید، کارهایش به محنت رسد و به مصیبت میرسد. مس و آهن به خواب، غم باشد.
محمد بن سيرين گويد: آهن معمول به خوابديدن، خادم بود و اگر نه معمول بو،د چيزي از متاع دنيا بدو رسد، به قدر آهن؛ و اگر كسي بيند كه آهن به وي دادند، دليل كه از متاع دنيا به قدر آن آهن كسي چيزي بدو بخشد.
ابراهيم كرماني گويد: هر آهن كسي به خواب بيند كه آن بهسبب صلاح دارد، از منسوب پادشاه بود؛ و اگر بيند كه آهن از سنگ بيرون ميآورد، دليل كه او را سختي پيش آيد.
جابر مغربي گويد: اگر كسي به خواب بيند كه آهنگري ميكرد و نه اهل آن كار بُد، دليل كه او را با كسي خصومت افتد و اگر آهنگر بود، دليل است كه بر …
بعضي از معبران گفتهاند: آهنگر به تأويل، پادشاه بزرگ بود و دادگر. محمد بن سيرين گويد: ديدن آهنگر به خواب، چون بازگردد و اگر بيند كه آهن يا مس همي گداخت، دليل كند كه اين كس مردمان غيبت كند و زشتي گويد.
حضرت امام صادق فرمايد: هرچيز كه از آهن به خواب بيند، كه از سوزن بود، آنهم منفعت و قوه و ولايت و توانائي و ظفريافتن بر دشمن بود.
یوسف نبی (ع) گوید:
دیدن آهن و مس و روی و ارزیر و … در خواب، تعلق به منفعت دنیا دارد.